روزنوشته ها

بارها با افسوس گفته‌ایم یا شنیده‌ایم که زمان مثل برق می‌گذرد. اصولا هم این افسوس ناشی از نارضایتی هیچ کار نکردن است. 

اما به نظرم راه دیگری هم هست و آن سوار شدن بر زمان است.

اجازه دهید یک مثال بزنم. بارها دیدم که افراد از عدم داشتن مهارت کافی در زبان انگلیسی می‌نالند. گاهی اوقات جوگیر شده، چند صباحی را فشرده و گسترده به امید جبران خسران سال‌های گذشته شروع به یادگیری می‌کنند. اما دریغا که تلاش بعد از مدت کوتاهی پایان می‌یابد و همان آش و همان کاسه برای فرد باقی می‌ماند. اما اگر به جای این حرکات برق آسا و انقلابی سوار بر اسب زمان شوند و شروع به یادگیری در حجم کم اما مداوم کنند، (مثلا هر روز، تاکید می‌کنم هر روز، نه فقط روزهای آفتابی:)، صبح‌ها بعد از بیدار شدن، به مدت نیم ساعت) بعد از یک سال که مثل همیشه چون برق و باد می‌گذرد، خواهند دید چه تغییر لذت بخشی کرده‌اند.

پی‌نوشت: آنقدر از این کتاب در فضای دیجیتال صحبت شده که میترسم اشاره مجدد من به آن باعث شود کم اهمیت جلوه کند. اما با این وجود به امید اینکه کسی که تا به حال اسمش را نشنیده معرفی می‌کنم. کتاب "عادت‌های اتمی" را اگر نخوانده‌اید، بخوانید و آن را زندگی کنید.

آدم‌های کمی هستند که پشتکار و صبرِ در تلاش کردن، در مسیر هدفشون دارند. اگر کسانی که به اهدافشون میرسن رو نگاه کنیم، احتمالاً این دو ویژگی رو در اون‌ها خواهیم دید.

فرض کنید شما دوست دارید در شرکت گوگل به عنوان برنامه نویس کار کنید. باید ببینید که برای این کار چه مسیری رو باید طی کنید. چه چیزهایی رو باید یاد بگیرید و خب چیز خیلی محالی نیست. اگر این کارها رو انجام بدین احتمالا بعد از چند سال یادگرفتن و تجربه کسب کردن به هدفتون خواهید رسید. همونطور که خیلی‌ها هر سال میرسن.

اما گاهی داستان پیچیده‌تر میشه و شما میدونی که باید سال‌ها تلاش کنی و تلاش کنی، اما در انتها به احتمال خیلی خیلی کمی به موفقیت برسی. برای من فکر کردن بهش دیوانه کنندست. چطور میتونه آدم با علم به اینکه هر سال از میان هزاران نفری که درخواست میدن تنها چندنفرشون به فضا فرستاده میشن، 30 سال به تلاشش ادامه بده و صبور باشه.

به شخصه داستان هدف‌هام و تلاشی که برای رسیدن به اون‌ها انجام میدم، مثل یک شوخیه در مقابل کاری که خوزه هرناندس در رسیدن به رویای بچگیش کرد.

s-l500.jpg (338×500)

طرف از مهاجرت فقط علاقه‌اش رو داره بعد حسرت این رو میخوره که چرا ایرانه!

بعیده، از بیست کیلومتری این خانه‌ی مجازی، عزیزانی که مخاطب این تشکر حقیر هستند، گذر کنند.

اما با اینحال ثبت می‌کنم این تشکر و حال خوب را.

کافی است تنها چند دقیقه فکر کنید تا بتوانید فهرستی طویل از معایب یک سیستم بزرگ مثل راه آهن سراسری در بیاورید. معایبی که آنقدر عیان هستند که لزومی به گفتنشان نباشد.

اما دوست دارم در اینجا خلاف عادت مرسوم جامعه، ذکر خیری کنم از آن پدر آمرزیده‌ای که بهانه‌ی نوشتن این پست و تشکر از او شد.

ماجرا از این قرار است که حدود دو هفته پیشتر من و اهل منزل به مسافرتی چند روزه به دیار پدری همسرجان رفتیم.

از قضا، قطار برگشت برخلاف سابق، تاخیری چند ساعته داشت. اتفاقی که در مملکت ما چندان عجیب و مهم نیست. فوقش این است که وقت و اعصاب چند صدنفر به فنا رفته. چیزی که نیست!

اما قشنگی ماجرا از آنجا شروع می‌شود که چند روز بعد بهت پیام میدن: "دوست عزیز عذر خواهی میکنیم! برای جبرانش هم خسارت میدهیم."

خیلی هم عالی، اما جالب‌تر می‌شود وقتی که میفهمی برای گرفتن این جبران خسارت، -که البته ناچیز است- لازم نیست هفت خان را رد کنی و زنگ زدن تو به پشتیبانی مذکور در همان پیامک کفایت می‌کند تا در عرض سه سوت پول را عودت دهند و تو را در زمره‌ی خرکیفان بگمارند.

بله ...

دوستان عزیزی که باعث و بانی این حرکت قشنگ در راه آهن جمهوری اسلامی شدید. متشکریم.🌹

اگرچه قدمی کوچک از مسئولیت پذیری یک سازمان دولتی است. اما قطعا نباید ندیده گرفته شود. به امید روزی که مسئولیت پذیری در جامعه ما، چه در سطح خرد و چه در سطح کلان بالاتر از وضع نابسامان فعلی شود.

پرده اول:

- آره، ما فقط تو ظرف بهش غذا میدیم. اینجوری تربیت شده تا هر چی رو زمین دید نخوره.

- اِ، چه جالب👍

چند لحظه بعد سگ تیکه غذایی که رو زمین افتاده رو شروع میکنه با ولع خوردن👀

...............

پرده دوم:

- آره، تازه ما بهش یاد دادیم پاشو از این در بیرون نذاره و ...

- اِ ...

می‌خوام ادامه بدم که چه خوب و فلان، که میبینم داره به دنبال پسر کوچیکم از در خارج میشه🤣

فقط شرم و حیاست که نمیذاره زمینا رو گاز بگیرم.

تا حالا شده هنگام مواجه شدن با یک بیزنس به این فکر کنید که آیا میشه نوع کسب درآمد یا به عبارتی business model آن را کمی تغییر داد؟ قبول دارم که اغلب، نوآوری در این حوزه محدودتر و سخت‌تر از حوزه های دیگر کسب و کار است. اما گاهی یه فکر جدید در بیزنس مدل می‌تواند کل بازی را عوض کند. شاید دم دست ترین مثال همین گوگل باشد که با تغییر در نحوه‌ی نمایش تبلیغات و تغییر در نوع استفاده از کاربران خود، توانست بازار خود را قبضه کند و سایر بازیگران، از جمله یاهو را از دور خارج سازد.

اخیراً فیلم The Founder را دیدم که در آن بخش‌هایی از زندگی ری کراک را به تصویر می‌کشاند. کسی که باعث شد تا مک دونالد آوازه اش به بیش از یک محله یا یک شهر برسد. برای من نقطه عطف این داستان جایی بود که ری کراک در آستانه ورشکستگی به واسطه فرد دیگری، متوجه شد باید مدل درآمدی خود را عوض کند. از اینجا به بعد بود که کسب و کار مک دونالد به سرعت شگفت انگیزی توانست مطابق با استاندارهای خود گسترش یابد. بطوریکه مدیریت مرکزی، همزمان بتواند بر این امپراطوری کنترل خود را حفظ کند. اگر شما هم دوست دارید بدانید چگونه مک دونالد، مک دونالد شد و کارش از رستوران‌داری به املاک کشید، شما را به دیدن این فیلم دعوت می‌کنم.

چند وقت پیش کلیپی مشاهده کردم که صدساله شدن شرکت معروف نیکون را به رخ بینندگانش می‌کشید. قطعاً یک قرن زیستن این شرکت، سزاوار تحسین و به رخ کشیدن است. واقعیتش من به شخصه از دیدن این ویدیو بسیار لذت بردم. بد نیست شما هم آن را مشاهده کنید.

اگر تمِ نوشته‌های  اخیر بلاگ در خصوص ایده و خلاقیته، به دلیل درگیریِ ذهنی این روزهایم است. چیزی که از دروس تصمیم گیری شروع و تاکنون با کتاب خودباوری در خلاقیت و ... ادامه داشته. در ابتدای این کتاب (خودباوری در خلاقیت) نویسندگانش اشاره دارند که قلب کسب و کارهای امروزی در نوآوری است و پایه و اساس نوآوری هم ریشه در خلاقیت و خودباوری به آن دارد. نمی دانم کتاب گاو بنفش را خوانده اید یا نه. اما اگر بخواهم به طور خلاصه بگویم، ست گادین در این کتاب حرفش این است که چیزهای خوب قبلاً اختراع شده و شما باید به دنبال ارائه چیزهای نو و کاملاً متمایز باشید. همانند یک گاو بنفش رنگ که توجه شما را در میان انبوهی از گاوهای معمولی جلب می کند و لازم نیست کسی در خصوص ویژگی‌هایش تبلیغ رسانه‌ای انجام دهد. خب شاید بگویید اینها حرفهای قشنگی هستند که مثل سخنرانی‌های انگیزشی حال آدم را برای مدتی خوب می‌کند. اما بعد از آن چطور؟ فرض کنید من فهمیدم خدماتی که میخواهم ارائه بدهم، مشابهش را ده ها نفر دارند و بود و نبود من قرار نیست فشاری به کسی وارد کند، حالا چه کار کنم؟ گاو بنفش را از کجا بیاورم؟ اصلاً گاو بنفش هم پیدا کردم، بعدش چی؟ به تدریج با زیاد شدن مشابهات گاو من، باز قصه همان می‌شود که بود.

گاهی برای حل یک مسئله کافی است آن را در اختیار افرادی قرار دهید که ظاهراً اطلاعات و تخصصشان خارج از حوزه مسئله‌ی شماست.

مقدمه:

پیشتر در یک پست به معرفی دن اَریلی و ترجمه بخش کوچکی از کتابش، پرداختم. اگر تاکنون با او آشنا شده باشید، احتمالاً می‌دانید که یکی از علایق او پاسخ دادن به سوال افراد است. در وبسایت شخصی‌اش افراد را دعوت می‌کند تا سوال خود را از طریق ایمیل، فیسبوک یا توییتر به او برسانند. گاهی از این سوال و جواب چیزهای جالبی می‌شود آموخت. از آنجایی که من مشترک فید بلاگ او هستم، هر چند هفته یک بار 3 سوالی را که اخیراً پاسخ داده را در بلاگش مشاهده می‌کنم. در آینده اگر باز هم به سوال وجواب جالبی از او برخوردم آن را در این خانه مجازی مطرح می‌کنم.