بارها با افسوس گفتهایم یا شنیدهایم که زمان مثل برق میگذرد. اصولا هم این افسوس ناشی از نارضایتی هیچ کار نکردن است.
اما به نظرم راه دیگری هم هست و آن سوار شدن بر زمان است.
اجازه دهید یک مثال بزنم. بارها دیدم که افراد از عدم داشتن مهارت کافی در زبان انگلیسی مینالند. گاهی اوقات جوگیر شده، چند صباحی را فشرده و گسترده به امید جبران خسران سالهای گذشته شروع به یادگیری میکنند. اما دریغا که تلاش بعد از مدت کوتاهی پایان مییابد و همان آش و همان کاسه برای فرد باقی میماند. اما اگر به جای این حرکات برق آسا و انقلابی سوار بر اسب زمان شوند و شروع به یادگیری در حجم کم اما مداوم کنند، (مثلا هر روز، تاکید میکنم هر روز، نه فقط روزهای آفتابی:)، صبحها بعد از بیدار شدن، به مدت نیم ساعت) بعد از یک سال که مثل همیشه چون برق و باد میگذرد، خواهند دید چه تغییر لذت بخشی کردهاند.
پینوشت: آنقدر از این کتاب در فضای دیجیتال صحبت شده که میترسم اشاره مجدد من به آن باعث شود کم اهمیت جلوه کند. اما با این وجود به امید اینکه کسی که تا به حال اسمش را نشنیده معرفی میکنم. کتاب "عادتهای اتمی" را اگر نخواندهاید، بخوانید و آن را زندگی کنید.