مقدمه:
کمتر کسی است که اهمیت برنامه ریزی را انکار کند. از کتاب های مختلف تا اساتید موفقیت همگی تقریباً این توصیه را دارند که برای موفق شدن و رشد فردی بایست برنامه ریزی کرد. در عین حال کمتر کسی است که این توصیه را عملی کند و برای زندگیاش برنامهریزی و هدفگذاری داشته باشد. خود من بسیاری از اوقات در این کار ناموفق بودهام و نتوانستم به برنامه ای که میریزم عمل کنم. اما همیشه دوست داشتم که راه آن را پیدا کنم و بتوانم روش مناسب خودم را برای برنامهریزی و رسیدن به اهداف پیدا کنم. به نظر من نمی توان یک نظر و روش واحد را برای همه در خصوص برنامهریزی ارائه کرد و هر فرد باید متناسب با عادات و شخصیت خودش، روش مناسب خود را پیدا کند. اما در این راه ایده گرفتن از نظرات افراد دیگر می تواند اثربخش و مفید باشد. در ادامه به توضیح روشی که این روزها به آن خو گرفتهام و از آن رضایت دارم توضیح خواهم داد. دلیلی وجود ندارد که سال بعد هم از همین روش استفاده کنم همانطور که از آغاز شروع هر هفته تغییراتی را ایجاد می کردم تا نهایتاً به این شکل از برنامهریزی رسیدم. اما گفتن این مسیر تا اینجای کار می تواند الهام بخش شما باشد همانطور که مصاحبه آقای حسین طاهری برای من الهام بخش بود و کمکم کرد تا برنامه ریزی اثربخش تری را تجربه کنم.
به دلیل علاقهام به دنیای کسب و کار، برنامه کلید را که هر هفته از طریق آپارات انتشار پیدا میکند را دنبال میکنم. این برنامه تصویری اینترنتی بیشتر به سراغ موسسین یا اعضای کلیدی استارتاپها و شرکتهای نوپا میرود و با آنها مصاحبه میکند. بعضی از قسمتهایش را بیشتر دوست دارم و برایم آموزندهتر بودهاند. یکی از این قسمتها، برنامهای است که به مصاحبه با آقای حسین طاهری می پردازد. ایشان ظاهراً بنیانگذار و مدیر آژانس تبلیغاتی ۱۲۸ در اصفهان هستند و همچنین به شرکت ها مشاوره می دهند تا بازدهشان را بالا ببرند. اما چیزی که این برنامه را در نظر من از سایر برنامههای کلید متمایز کرد این بود که گفتند (نقل به مضمون): "من هر هفته 3 هدف برای خودم تعریف می کنم و سعی می کنم به این 3 هدف برسم. هر سال حدود 52 هفته دارد که در این صورت من هر سال می توانم به 156 هدف کوچک خودم برسم." از همان روز که این صحبت را شنیدم احساس کردم این همان چیزی است که میتواند موجب تغییر من شود. من هیچگاه اینگونه به هدف گذاری نگاه نکرده بودم. انجام 156 هدف کوچک در یک سال خوب به نظر میرسد. پس سریع شروع کردم به نوشتن اهداف هفتهی بعد خودم. قبلاً هر هفته چندین هدف را انتخاب میکردم اما همه را نصفه کاره اواسط هفته رها میکردم. و مدتها بود احساس میکردم که در مسیر مشخصی قدم نمیگذارم و اهدافم سیر خاصی را ندارند. هر روز به صورت احساسی و با توجه به موقعیت، به کاری میپرداختم. خیلی حالت ناخوشایندی بود چراکه احساس پیشرفت نداشتم. خب در این حالت انتخاب تنها 3 هدف برای هفته بعد برای من در ابتدا اندکی سخت بود. اما به هرحال مصمم شدم که از میان اهداف خودم 3 تا از مهمترین ها را انتخاب کنم و در هفته آتی به پایان برسانم. اما این آغاز کار بود و حدود 3 ماه طول کشید تا با تغییرات کوچک خودم در این اهداف نهایتاً به نتیجه ای که در زیر مشاهده می کنید برسم.
در ابتدای کار مقرر کردم که هر روز هفته قسمتی از 3 هدف را به اتمام برسانم اما بعد از یک مدت متوجه شدم تنها تا دوشنبه به اهدافم می رسم. و از دوشنبه به بعد عملاً سراغ برنامه نمی روم و یا تنها یک هدف را پی میگیرم. به همین دلیل هر هفته شروع به آزمایش کردن گرفتم تا بتوانم این کار را عادت خود کنم. تا نهایتاً طی ماه اخیر به نتایج زیر رسیدم:
1- هر روز قرار نیست به 3 هدف برسی:
انجام هر روز یک کار در هفته سخت است. مثلاً اگر تصمیم بگیرید که در برنامه خود هر روز 1 ساعت تقویت مهارتی خاص را بگنجانید، احتمالاً در انجامش به مشکل برخورید. چراکه در اواسط هفته شاید خسته شوید یا به هر دلیل دیگری نتوانید یک روز این کار را انجام دهید و در این صورت شاید تصمیم بگیرید آن را تا انتهای هفته انجام ندهید و صبر کنید که از هفته بعد دوباره سعی خود را امتحان کنید. این باعث میشود که هر هفته از اجرای اهداف احساس شکست کنید و عزت نفستان پایین بیاید و احتمالاً بعد یک مدت هم برنامهریزی را کلاً رها میکنید. بلایی که بر سر من میآمد. پس، از همین رو سعی کردم که در اهدافم، هدف هر روزه را قرار ندهم. اما باز هم نکتهای که وجود دارد این است که بعضی از اهداف تلاش برای انجام هر روزهشان مفید است و این استمرار هر روزه است که شما را بیشتر به هدف میرساند. مثلاً تقویت زبان شاید مثال همهگیر و خوبی باشد. به نظر من شما اگر هر روز 5 دقیقه را صرف یادگیری یک لغت زبان کنید مفیدتر است تا یک روز هفته به مدت یک ساعت به حفظ لغات زبان بپردازید. پس باز هم تغییری که دادم این بود که تنها یکی از اهدافم را اینگونه انتخاب کردم که هر روز به انجام آن بپردازم اما زمان این کار را آن قدر پایین آوردم که در سختترین شرایط هم انجامش برایم آسان باشد، همچنین این هدف نسبت به دو هدف دیگرم بلند مدتتر و سختتر بود برایم. اگر بخواهم دقیقتر بگویم موضوع تخصصی مربوط به رشتهام بود که سررشتهای از آن نداشتم و همین باعث میشد در ابتدای کار شروع یادگیری، برایم سخت باشد. اما در عین حال نسبت به یادگیری این موضوع احساس نیاز زیادی میکردم. پس از بررسی، کتابی را برای آموختن این موضوع انتخاب کردم و در اهدافم مطالعه هر روز تنها یک صفحه از این کتاب را قرار دادم. حتی اگر یک روز 20 صفحه را می خواندم باعث نمی شد که نخواندن روز قبل جبران شود و یا فردا را به مطالعه این یک صفحه نپردازم و در نتیجه هر روز حداکثر تنها یک خانه از جدول بالا را میتوانستم رنگ کنم.
2- جمعهی بیهدف:
برای جمعه هدف ندارم. تصمیم گرفتم برای تجدید قوا برنامه را از 7 روز به 6 روز تغییر دهم و جمعه را هر طور که دوست دارم بگذرانم. به نظر من این کار بسیار در انرژی گرفتن برای هفته بعد تاثیر دارد.
3- اهداف مقداری:
همانطور که در نکته 1 اشاره کردم. یکی از اهدافم را بر اساس زمان چیدم و برایم مهم این بود که هر روز یک کار سبک را مستمر انجام دهم. اما دو هدف باقیمانده را بر اساس مقدار گذاشتم. برایم مهم نبود که هر روز انجامشان دهم. مهم این بود که درانتهای هفته به مقدار تعیین شده برسم. هرچند خودبخود این الزام را می آورد که هر روز در انجامشان سعی کنم. اما تفاوتی که داشت این بود که اگر یک روز به هردلیل انجامش ندادم احساس شکست نمیکردم و جا برای جبران بود. همچنین در ابتدای هفته که انرژی و انگیزهام بیشتر بود می توانستم از زمانبندی اهداف جلو بزنم و به اندازه ی مثلاً 2 روز آن هدف را پیش ببرم.
4- جایزه در طی مسیر:
اگر کتاب قدرت عادت را خوانده باشید، می دانید که بر اساس گفته های این کتاب اجزای تشکیل دهنده یک عادت عبارتاند از: سرنخ، عمل ثابت و پاداش. در واقع اگر خیلی خلاصه بخواهم توضیح دهم ما در یک عادت چیزی را به عنوان سرنخ مشاهده می کنیم که ما را به انجام عملی تحریک می کند. پس از انجام عمل احساس گرفتن پاداش می کنیم که نتیجه اش رضایت ما می شود. و این چرخه دائم تکرار می شود. در اینجا هم برای تبدیل انجام روزانه 3 هدف به یک عادت تصمیم گرفتم جدولی 3ردیفه با 6 ستون در نظر بگیرم -اینجا هم پس از چند سعی و خطا به 6 ستون رسیدم- و متناسب با هر هدف، آن را به 6 قسمت کنم و هر گاه یک قسمت از 6 قسمت برنامه را پیش بردم یک واحد خانه را با ماژیک قرمز رنگ بزنم. لذت بردن از این رنگ زدن خانه ها خود مهارتی است که باید به آن توجه شود تا مسیر برایتان لذت بخش شود.
نکته دیگری به ذهنم نمیرسد، اما اگر شما هم در این زمینه تجربهای دارید یا نکتهای به ذهنتان میرسد خوشحال میشوم آن را درمیان بگذارید.
پی نوشت :
1) به زودی مطالعه دور دوم کتاب قدرت عادت را شروع میکنم. پس از این مرور سعی میکنم انشالله چند خطی را در خصوص این کتاب بنویسم.
2) جا دارد همین جا از جناب آقای طاهری به دلیل بیان آن عادتشان تشکر کنم. برای من به شخصه خیلی الهام بخش بود.