روزنوشته ها

اگر امروز به سایتی برخورد کنم یا کتابی را ببینم یا به طور کلی تر توصیه ای را بشنوم. نگاهی هم به گوینده خواهم داشت. ترجیحم این است که حرف درست را از زبان کسی بشنوم که خود آن را تجربه کرده نه آنکه صرفاٌ توصیه‌ای از سر بیکاری یا طمع داشتن به جیب بقیه، داشته باشد. ترجیح می‌دهم کسی برایم توصیه‌ای داشته باشد که خود با پوست و استخوان آن را درک کرده، نه آنکه صرفاً ناقل واحدهای به زور پاس شده دانشگاهی‌اش باشد. زندگی کوتاه است. شاید خیلی‌ها که حرفشان را یکبار هم امتحان نکرده‌اند یا پایشان در آن گیر نیست یا ذره‌ای به آن باور ندارند، توصیه درست و خوب داشته باشند. اما عمر من برای امتحان کردنِ حرفشان کفاف نمی‌دهد. ترجیح می‌دهم پای حرف کسانی بنشینم که موی خود را در آن سفید کرده اند، نتیجه اش را دیده و در حال ارائه‌ی گزارش حاصل عمر هستند نه اینکه صرفاً در حال نشخوار افکار فانتزی خود و دیگران بسر می برند.

پی نوشت:

خواستم به محمدرضا زمانی عزیز بگویم که کتاب "خودباوری در خلاقیت" را بخواند، دیدم بهتره که به جای این توصیه بگم، نویسندگان این کتاب شرکتی را تاسیس کردن که در نوع خود از خلاق ترین و پیشروترین شرکت‌های جهانی به حساب میاد. شاید بد نباشه پای حرف کسانی در خصوص خلاقیت بشینی که عمر خود را در این راه گذاشته‌اند و ما حاصل آن را تحت عنوان شرکت معظم IDEO شاهد هستیم.

اگر پست‌های قبلی این بلاگ را خوانده باشید، احتمالاً به علاقه‌ی من به ایده پردازی پی برده‌اید. ایده‌ دادن، خلاقیت و حل مسئله در ذهن من در یک راستا قرار دارند. البته شاید بگویید: "خب، معلومه!"، اما از این جهت این را می گویم که این روزها با کمال تعجب متوجه شدم خیلی ها خلاقیت را تنها در معماری و هنر می بینند. بر خلاف ذهنیتی که من از خلاقیت دارم. در مدل ذهنی من، خلاقیت و ایده پردازی باید در جهت حل مسئله و چالش بکار گرفته شوند. حال این مسئله می تواند ارتباط با یک بیمار توسط پزشک باشد یا باز کردن یک قوطی کنسرو وقتی که دربازکن دم دست نیست.

قبلاً هر سایتی که می‌دیدم و تنها کمی از مطالبش خوشم می‌آمد، به دنبال مکانی برای ثبت آدرس جی‌میلم، جهت دریافت خبرنامه میلی می‌گشتم. احتمالاً می‌توانید حدس بزنید که وضعیت اینباکس چگونه شد. حدود دو ماه سر نزدن به جی‌میل کافی بود تا این وضعیت تشدید هم شود و اینباکس مملو از میل‌های خوانده نشده باشد. خب، هر از گاهی با توجه به عنوان میل‌ها آن ها را چک می‌کردم. اما چه فایده، مگرتمام شدنی بودند. دیدن آن لیست گوشه‌ی ذهنم را آزار می‌داد. کار ناتمامی که هر روز بر وسعتش افزوده می‌شد!

پیش نوشت: "ایده‌ها، ارزش پخش شدن دارند." شعاری که هر بار یک ویدیوی تِد را مشاهده می‌کنیم، در ابتدای آن ظاهر می‌شود. شعاری که تا به امروز صاحبان تِد نشان داده‌اند به آن پایبندند و تنها یک مانور تبلیغاتی نیست. جای فکر دارد که، اگر خود ایده‌ی تِد به ذهن یکی از ماها خطور می‌کرد، با آن چه می‌کردیم؟ اگر در فضای وب تولیدکنندگان محتوای فارسی بخواهیم به دنبال پاسخش بگردیم، بعید می دانم به جواب خوبی برسیم، بگذریم.

احتمالاً می‌توانید حدس بزنید که اولین بار کجا اسم دن اریلی به گوشم خورد. دوست ندارم توضیحات گفته شده در مورد او را -با فرض اینکه نمیشناسیدش- دوباره بیان کنم. چراکه به راحتی با یک جستجو ساده به توضیحاتی بهتر خواهید رسید.

علی 1: "دیگه محمدرضا با چه زبونی باید حالیت کنه تا تو بلاگ بزنی؟ بزن دیگه؟ مگه قبولش نداری؟"

علی 2: "آخه من ذره‌ای از برنامه نویسی سایت و طراحی سایت بلد نیستم، بذار وقت کنم، یاد بگیرم بعد."

دیدن اتفاقیِ رویدادی، مرا به چندین سال قبل برد. هر چند نتیجه گرفتن از آن رویداد بدون بررسی روند کار درستی نیست، اما به این بهانه دوست دارم یادآوری آموخته‌های چند سال پیشم را داشته باشم. آموخته‌هایی که به واسطه دوستی، از استاد پناهیان داشتم.

به تازگی خواندن کتاب قدرت عادت اثر چارلز دوهیگ را برای دومین بار به اتمام رساندم. قبلاً تعریف این کتاب را زیاد از اینترنت خوانده بودم و ظاهراً در مقطعی هم از پرفروش ترین کتاب‌های روزنامه‌ی نیویورک تایمز بوده. از خواندنش راضی‌ام. در ادامه به توضیح برداشت‌هایم از این کتاب خواهم پرداخت.

 

در دوران مدرسه، حدود 3 سال این امکان برایم فراهم بود تا به کانون زبان ایران بروم. ادعایی ندارم که این کانون بهترین است و حتی بارها نقدهایی بر علیه آن، از اطرافیان شنیده‌ام. بگذریم که وقتی پای پول به وسط می‌آید، چقدر از این نقدها سوگیری ندارند. در هر صورت من راضی‌ام و خداروشکر می‌کنم که این امکان برایم فراهم بود و امروز اگر مهارت زبانم در حدی هست که کارم راه بیفتد، مدیون آن دورانم، شاید هم یک ترم از آن دوران!

نمی‌دانم تا چه حد شما به این عبارت "بسیاری از نتایج بزرگ حاصل تغییراتی کوچک است." اعتقاد دارید. اما طی سال‌های اخیر این باور کم کم در ذهن من رسوخ کرده و اعتقادم به آن روز به روز بیشتر می‌شود. بگذریم که عامل اصلی این نگاه را هم مدیون محمدرضا هستم و اگر خواننده بلاگ او باشید این نگاه را احتمالاً به کرّات در نوشته‌هایش دیده‌اید.