در دوره آموزشی سربازی این فرصت را داشتم تا با پسری به نام بهروز آشنا شوم. بهروز پسری تپل و ساده بود که با لهجه شیرین و طرز خاص حرف زدن خود کمی جلب توجه میکرد. کمتر کسی او را جدی میگرفت به خصوص آنها که از شهرهای بزرگ آمده بودند. بهروز از دیار سیستان بود و خانوادهاش در زابل بودند. باید اعتراف کنم که من هم در ابتدا او را جدی نمیگرفتم و باور نمی کردم این پسر تواناییها و مهارتهایی دارد که مدعیان آنجا یکصدمش را هم ندارند و تنها بلدند به وراجی و مسخره بازی بپردازند. سادگی و صمیمت بهروز باعث میشد که نسبت به او حس خوب داشته باشم و بیشتر با او آشنا و دوست شوم.